سقف من آرامش است

بگذار که چشم ها ببندد / کمتر به من این جهان بخندد
مشخصات بلاگ

گاهی اوقات نیاز نیست حتما سقف بالای سرمان از آهن و سیمان و گچ باشد
تا بگوییم " سقفی بالای سرمان است" میتواند این سقف آسمان سیاه و سفیدمان باشد
که شب ها با نور ماه و قندیل های آسمان و روزها با خورشید روشن شود
گاهی هم این سقف میتواند " آرامش " باشد
سقف من آرامش است :-)

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

مرور خاطرات :-)

شدیدا دیدن آلبوم عکس هایتان را پیشنهاد میکنم حتی اگر ده بار هم آن را دیده باشید قهقهه ها و خنده های خوبی نصیبتان خواهد شد 😂😂😂😊😊

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۳
** دریا **
يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۸ ق.ظ

بازگشت به خونه

اه خونه ی کوچیک و نقلیم چقد دلم تنگ شده بود برات :-))))))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۲۸
** دریا **
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۷ ق.ظ

# شب نوشت

شب ها شجاع ترین آدم دنیا هم ساعت ها به حرف هایی فکر میکند که هیچوقت جرئت زدنش را ندارد ...



# علی قاضی نظام 

😍😍😍

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۷
** دریا **
سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۴ ب.ظ

یک نفر باید باشد

گفته بود «می‌شود»، «می‌توانی»، «این هم می‌گذرد»، و من به طول این مسیر فکر کرده بودم. به چگونگی‌اش. بله، می‌گذرد؛ اما گذشتن از یک جاده‌ی سر سبز که در آن نسیم خنکی می‌وزد کجا و گذشتن از روی یک دریاچه که سطحش یخ بسته و هر لحظه احتمال شکستن یخ‌هایش می‌رود کجا؟ گذشتن از مسیری که یک ساعته به انتها می‌رسد کجا و گذشتن از راهی که از فرط طولانی بودن، سفر نام می‌گیرد کجا؟ می‌دانستم می‌گذرد. همین که داشتم رنج می‌بردم یعنی در سِیرِ این گذشتن قرار گرفته بودم.


گفته بود «قوی باش»، «تنهایی هم می‌توانی. باید بتوانی!». فکر کردم آدمی که روی یک دریاچه‌ی یخ قرار گرفته، نه می‌تواند بایستد، نه می‌تواند حرکت کند. در هر دو حالت یخ می‌شکند. تنهایی هم می‌تواند؟ نه اینکه یک نفر دیگر بیاید روی یخ، کنارش راه برود. معلوم است که اینطور، یخ زودتر و با شدت بیشتری می‌شکند. ولی یک نفر باید باشد، یک نفر باید از آسمان بیاید که او را از سطح یخ بلند کند و ببرد بگذارد روی یک زمین سفت و صاف. نباید باشد؟ هیچکس به تنهایی از یک آشوب در عمق اقیانوس نجات پیدا نکرده.



#آنا_جمشیدی


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۴
** دریا **
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۵ ب.ظ

شب واژگان سرگردان ...


یک شب هایی هم هست

دستت به قلم نمیرود!

اسم این شب ها را گذاشته ام...

شبی که واژه سرگردان است.....!

باید تو باشی...

بنشینی روبه روی ام..!

خیره شوی به من!

تا بنویسم طرز نگاه کردنت را!

تا این واژه های سرگردان کمی آرام بگیرند!!

میشود کمی  هم لبخند بزنی؟!

گناه دارند کلمات بیچاره!!

بس که از نبودنت نوشتمشان رنگ باخته اند...

میخواهم با قلم و کاغذ مست کنم!

با واژه ها سماع کنم!!

فقط مانده ام با چشمانت چه کنم..؟

میشود چشمانت انتشارات نوشته هایم باشند...؟

و در صفحه اول بنویسم تقدیم به عطر تنت.....؟

میشود....؟

میخواهم از آمدن بنویسم....

از ماندن....

از بودن...

میشود بیایی و بمانی و نروی؟


#علی_سلطانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۵
** دریا **
جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ق.ظ

داستان معروفیت عجیب دختری سمج

تو شهر کتاب شهرمون شناخته شدم به نام کسی که کتاب " قهوه ی سرد آقای نویسنده " رو میخواست و اونقدر سمج شد تا وقتی که کتابا رسید . 

حالا دیگه همه ی کارکنا جای اون کتاب رو میدونن . چون فقط یه کتاب نه بلکه چندین کتاب قهوه ی سرد حالا رسیده. حتی بچه ها هم دست روی این کتاب میزارن . حالا همه عاشق این کتاب شدن. و بالاخره صاحب این کتاب بعد از گذشت حدود سه ماه به مرادش رسید . 

وقتی وارد شهر کتاب شد و گفت من یه کتاب سفارش دادم خانم پشت میز بلافاصله گفت : قهوه ی سرد آقای نویسنده از روزبه معین .

و با کلی شوخی و تعریف داستان جالب من یه یکی از همکارا گفت که " یه " قهوه ی سرد بیار . :-)))) 

حالا کتاب زیر دستمه و نمیتونم بزارمش کنار بالاجبار باید این کار بکنم و فردا روز تازه ای رو شروع کنم :-))) 

شب همتون رنگی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۳
** دریا **
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ

خیال پردازی :-)


🍃



آدم‌های خیال‌باف، همیشه حالشـان خوب است!

با کسی که دوستش دارند به میهمانی

می‌روند، چای می‌نوشند می‌رقصند شادِ شادند

کسی را که دوستش دارند "همیشه" هست و نه

می‌رود، نه می‌میرد و نه خیانت بلد است

آدم‌های خیال‌باف خوشبخت ‌ترینند و آنقدر فکر

فکر می‌کنند تا باورشـان شود! و بالاخره روزی

جذب می‌کنند آنچه را که می‌خواهند...


خب مقدمه ای از نویسنده ای که بی نام است و نمیدانم کیست اما بسیییییییار ب دلم نشست وقتی خواندمش :-)

خیال بافی :

خب این کار اولا خیلی به شخصیت افراد بستگی دارد موضوعش و یا حتی انجام دادن یا ندادنش !! 

خیال بافی خیلی کار شیرینی است  :-)

این را به عنوان کسی میگویم که یک خیال باف کار کشته است 😂

خیال بافی قسمت اعظم شخصیت من است. وقتی ناگهان و بی مقدمه به عالم خیال میروی زمان معنایش را از دست میدهد مکان هم همین طور نمی دانی کی کجا و چگونه میروی ب دنیای خیال سفر میکنی در زمان خواه ب گذشته خواه به آینده منتها سفر به آینده خیلی شیرینتر است زیرا که چیز های جدیدی را در زندگی و سرنوشتت برنامه ریزی میکنی . اما متاسفانه همیشه موقع درس خواندن سراغت میاید باید کنترلش کنی چون یکهو به خودت میایی ای دل غافل نیم سااااااعت رفته و هنوز در خوابی !😁

زمان هایی که والیبال میرفتم ( چقدر زودتر از رویا هایم فعلم ماضی شد  :-(   )

وسط درس خواندن برای امتحان فردا ناگهان زمینی را تصور میکردم و بازی شکل می گرفت با همان بچه های مزخرف تیم ! من بودم و اسپک های صدا دارم سرویس های پی در پی پرش های درست و به موقع !! 

حال موقع درس خواندن میدانید رویایم چیست ؟؟؟؟  :-)

اینکه با کژال همخانه شدم هردو دانشگاه بهشتی حقوق قبول شدیم و یک خوابگاه دو نفره گرفتیم من بعد از یک ترم با مدرک IELS معلم زبان موسسه ای میشوم و خرج معاش و دانشجویی ام را در میآورم آخر هفته ها خونه ی خاله ام پلاس میشوم البته خدا کند مرا بیرون نکند وقتی هر هفته بروم 😁😁

شب ها میرویم بیرون آخر ترم دهنمان مثل همیشه صاف میشود اما با نمرات عالی پاس میکنیم :-)

اول که همخانه میشوم با کژال برای هم قانون تعیین میکنیم با هم اشپزی میکنیم و در عین حال که گند میزنیم به همه چیزی تهش نون و پنیر عایدمان میشود 😂 امممممم؟؟؟ دیگر چه؟؟؟

یه چیزی میگویم لطفا به من نخندید نقشه ی تهران را میخرم و تهران را یاد میگیرم تا گم نشوم یه وقتی !! میدانید از کجا نقشه ی کاملی گیرم میاید ؟؟

نخندید دیگر اهع! 😁😁 

خب رویا ی اخیر من این بود رویای شما چیست ؟: اصلا رویا پردازی میکنید؟؟؟

برایم بگویید سراپا گوشم :-)))))


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۲
** دریا **
دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۸ ب.ظ

موضوع امروز : نفرت

میخواهم موضوع امروزم نفرت باشد کمی درموردش دور هم حرف بزنیم گپ بزنیم به قول معروف :-)

خب نفرت چگونه پدید میاید ؟؟و ما چه زمانی از کسی متنفر میشویم؟؟ 

میدانید ؟ باید بگویم متنفر شدن اصلا اصلا آسان نیست به هیچ وجه . 

ما آدم ها یا بهتر باشد بگویم من به شخصه بار ها و بار ها به کسی که اشتباهی مرتکب شده و یا ب هر نحوی دلم را ازرده فرصت میدهم میبخشمش با اینکه برایم راحت نیست اما میدانید چه زمانی " متنفر " میشوم؟ 

زمانی که چوب خط هایش پر شده باشد زمانی که هیچ جایی برای بخشیدن نگذارد زمانی که به اینجایم ( اشاره به گلو ) برساند . 

من به او خیلی فرصت دادم خیلی زیاد . بدترین کارها را در حق عزیزترین هایم میکرد اما با کوچکترین محبتش نرم میشدم و فراموش میکردم میدانید که! من حافظه ی قوی ای در این مسائل ندارم :-) 

اما او آخرین چوب خطش را پر کرد به اینجایم رساند همان سر سوزن محبت را هم خودش با دستان خودش نابود کرد بعدش هم . رفت و دیگر برنگشت حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد . بعد از یک باری که زنگ زد و بهش توپیدم دیگر زنگ نزد . تا الان میشود یک سال و یک ماه شایدم دوسال و یک ماه درست نمیدانم گفتم که حافظه ام آنقدر ها خوب نیست در این موارد.

وقتی همه ی وجودم از نفرت به او لبریز شده بود سین دستم را گرفت کمکم کرد و بارم را از دوشم انداخت پایین به من کمک کرد به من یاد داد که اگر نمی توانی او را ببخشی پس حد اقل او را " فراموش کن" یادش را بنداز ته ته مغزت آن قسمت های عمیق و دوردست . 

من هم همین کار را کردم فراموشش کردم او را یادش را بدی هایش را. برایم مرد . هم در قلبم هم در ذهنم. حالا از او یاد میکنم اما هر بار برایش "فاتحه " میفرستم . هیچ وقت آرزوی مرگش را نکردم . زیرا مرگ برای او هدیه ای بزرگ و عامل رهایی است در صورتی که تو اصصصلا این لیاقت را ندارد که این هدیه را داشته باشد . اتفاقا برایش عمر طولانی آرزو میکنم زنده باشد نفس بکشد منتها با درد با رنج ببیند تقاص کارهایش را تقاص روحی که زخم زد به آن قلبی که شکست آن را . زمان هایی که از من از عزیزانم گرفت که دیگر هرگز برنمیگردند خاطراتی که از این ذهن لعنتی پاک نمی شوند جدا نمیشوند . 

آری ! باید زنده باشد و بشنود تممممام حرف هایم را تمام بغض هایم را ببیند و بفهمد چه به سرمان آورده. 

من خوبم !! خوبم ! اما بخشی از قلبم از وجودم هست که هرگز خوب نخواهد شد هرگز ارام و قرار نخواهد گرفت . بخشی که حریص است برای دیدنش برای اینکه او را عذاب دهد که به خودش قول داده این کار را خواهد کرد .

بخشی که بد شده بیرحم شده خیلی وقت است ! اما از همان حد تجاوز نمیکند و نمی گذارد تمام قلبش را تصرف کند . صبر میکنم فراموش میکنم به طور موقت او را . تا وقتی که زمانش برسد . نمیخواهم ثانیه هایم را بیش از این نابود کنم نمیخواهم دیگر حتی نبودش مثل بودنش ازارم دهد .  

من خوبم !! :-))) 


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۸
** دریا **
شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

گوشه ای از دنیای بی نهایت ذهن من :-)

روزی بزرگ خواهم شد زمانی که هیچ دلم نمی خواهد بزرگ شوم. روزی که آن روی زندگی را هم خواهم دید. آن روی ناخوشش را. آن روزی که از دست میدهم برای اینکه بدست بیاورم. البته من این قانون را خوب میدانم بدست آوردن هر چیزی بهایی دارد که باید پرداخت اما دانستن یا تجربه کردن کیلومتر ها فاصله دارد . 

من هیچ وقت آرزویم بزرگ شدن نیست و نخواهد بود با اینکه از کودکی ام عااااشق پوشیدن لباس های بزرگ تر از قدم بودم عاشق پوشیدن پیراهن گل گلی گشاد مادربزرگم و شو گذاشتن برای خانواده در شب های شنبه  عاشق پوشیدن لباس مدرسه ی خواهرم بودم اینکه بروم مدرسه اش با یک کیف به اندازه ی قدم و یک مانتو که برایم پیراهن دنباله دار محسوب میشد :-D  حتی الان هم لقمه هایم را بزرگ تر از دهانم برمیدارم اما از وقتی که قدرت آرزو داشتن را پیدا کردم هیچوقت " بزرگ شدن" در آن جای نداشت. 

من آدم بزرگ های زیادی را دیده بودم زندگی های همه شان را دیده بودم و آن موقع ها بود که تصمیم گرفتم را شروع کردم تصمیم بین آنچه میخواهم و آنگه روزی باید شوم . من آنچه میخواهم را انتخاب کردم . 

میدانید ؟ وقت هایی که دارم خودم را برای مادرم لوس میکنم گاهی وقتا به من می نگرد و می پرسد نمیخواهی بزرگ شوی؟؟؟؟ 

همیشه جوابی دارم در مقابل اینگونه سوال ها . همیشه میگویم (( شما که بزرگ شدید چه خیری دیدید که من ببینم)) :-D

اما حالا برخلاف خواسته ام دارم احساسش میکنم که هر سال از سال قبل بزرگ تر میشوم و این روند کاملا تدریجی است البته برای من ! این را میگویم چون هستند کسانی که زندگی آن ها از اول بزرگ بار آورده بود یا اینکه یک شبه بزرگ شدند مثل پسر بچه ای که خانواده اش را یک شبه در سانحه از دست داده مجبور است زنده بماند زندگی کند و " بزرگ " شود .

من دارم بزرگ میشوم و نمیدانم هنوز که این خوب است یا بد . شایدم لازم!

من در زندگی دیدم که هر چه بزرگ تر شویم پاکی مان و کودک درونمان نقشش کوچک تر و کمرنگ تر میشود و من نمیخواهم ، هیچوقت نخواستم. 

از وقتی یاد گرفتم آرزو کردن را رویا بافتن را حرف زدن با خدایم را ، آرزو کردم و همیشه از خدا خواستم که « میخواهم دنیایی بسازم که در آن هیچ آدم بزرگی وجود نداشته باشد ، دنیایی بسازم که فقط من باشم و یک نفر ، دنیایی که زیباست ساده است پیچیده اش نمیکنم آلوده اش نمیکنم دنیای خودم که آجر ب اجرش را با دستان خودم خواهد چید »

برای من دنیای آدم بزرگ ها غولی بود و هست زیرا که وقتی ب آن فکر میکنم بدجوری مرا می ترساند زیرا که بزرگ است شلوغ است پوسته ی زیرین دارد این رو دارد آن رو دارد پیچیده است و آدم هایش ..... بیشتر از هر. چیزی مرا " آدم" هایش میترسانند! 

کسی هست که فکر میکند حرفم اشتباه است ؟ اگر هست نقدم کنید :-) 

آری ! فکر ها هم غلط املایی دارند :-) اگر هست آن را بگیرید نمیخواهم بیهوده بترسم 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۳
** دریا **
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ب.ظ

یعنی من پوکیدم

هیچوقت تخم مرغ رو نزارید تو مایکروفر وگرنه تو مایکروفرتون دکور ماه عسل تولید میشه :-D

یعنی من پوکیدم وقتی اینو دیدم وای وای خدا این جکا رو از ما دریغ نکنه :-D

امروز یه نگاه بندازین ب دکور :-D

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۴
** دریا **