سقف من آرامش است

بگذار که چشم ها ببندد / کمتر به من این جهان بخندد
مشخصات بلاگ

گاهی اوقات نیاز نیست حتما سقف بالای سرمان از آهن و سیمان و گچ باشد
تا بگوییم " سقفی بالای سرمان است" میتواند این سقف آسمان سیاه و سفیدمان باشد
که شب ها با نور ماه و قندیل های آسمان و روزها با خورشید روشن شود
گاهی هم این سقف میتواند " آرامش " باشد
سقف من آرامش است :-)

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۸ ب.ظ

اندکی از احوالاتم

خیلی وقته که نیومدم و پستی ننوشتم چون معتقدم وقتی آدم چیزی رو مینویسه که اتفاق متفاوت و جدیدی روزمرگی هاشو به هم بزنه 

روزمرگی های من در طول تابستون چند روزی هست که تموم شده البته به طور موقت 

آخرین هفته ی تعطیلاتم رو می گذرونم قراره هفته ی خیلی خوبی باشه طبق برنامم 

دو سفر کوتاه و شیرین و یه کتاب قطور و کلی فیلم 

بالاخره کتاب نبرد من " هیتلر رو خریدم و کتاب عقاید یک دلقک رو . 

تعریفش رو زیاد شنیدم هردوکتاب رو . 

خیلی براشون هیجان زدم 😍😍


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۸
** دریا **


بی عشقی ، “نداشتنِ” تلخیست


دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛ 

ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری ! 

ابتهاج میگفت “باید عاشق شد و رفت” و خوب چیزی گفته

البته که عشق یکسره موجب دردسره، 

البته که حساب عاشقی و ازدواج را باید با هم کمی تفکیک کرد

البته که عاشق یه پفیوز نباید شد

البته که عاشقی شیرجه زدنه و وای به حال شیرجه زنی که شنا بلد نباشه

ولی ؛

بی عشقی ، “نداشتنِ” تلخیست. 

یکی باید باشه غیر خودمون که به خاطرش حسودی کنیم و واسش یقه پاره کنیم ؛

به بهانه اش ، دعای سر قنوت را بلند تر بخوانیم و عطر شعر مولوی و طعم کتاب کریستین بوبن را بفهمیم ؛ 


تلفنی واسش شعر ” بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ” را بخوانیم و  از صدای نفسش اون ور خط بفهمیم حظ کرده


یکی باید باشه به بهانه اش

باشگاه بریم ، قشنگتر بپوشیم ، سوت بزنیم و 

تو جاده آهنگِ ” یکی را دوست دارم” معین را بلند بخونیم ،

و بعضی غروبها به یادش آهنگ همایون زمزمه کنیم :” نبسته ام به کس دل…”

یکی باید باشه که نگهش داریم 

باید عاشق شد و ماند .

.

#علیرضا_شیری


این نوشته بدجور به دلم نشست و لبخندیم کرد:-)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۷
** دریا **
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ

باران...

و باران...


سازی است اندکی متفاوت که هر بار با آهنگی متفاوت نواخته میشود نت هایش... نمیدانم چیست اما عجیب به دل می نشیند

 نوایش... جوری آدم را آرام میکند که هیچ مسکنی جایگزینش نیست 

چه کسی مینوازدش ؟ هنوز نمیدانم 

برای که می نوازد ؟ باز هم نمیدانم 

اما برای هر که هست هر بار میشود، شنیدش صدایش نه. حرفهایش را 

شکوه هایش را عاشقانه هایش را میشود فهمید

حتی میشود فهمید دلش گرفته یا نه 

اما یک چیزی !؟

آخرین بار که نواخته بودی را یادت هست؟ هنوز نمیدانم از چه دلت خون بود که اینگونه باریدی اینگونه نواختی !!

به خاطر ادمهای این کره خاکی بود یا چیزی دیگر ؟

به خاطر دل شکستن ها بود یا دورویی ها ،دروغ ها، بی رحمی ها ... نمیدانم کدامشان ... اما حق داشتی 

حق داشتی که صدایت خشمت همه ی آسمان را پر کند که انگونه بباری ،بگریی... 

میشود درخواستی کنم ؟

دیگر "اینگونه"نبار هیچکس و هیچ چیز ارزش هدر دادن آن نت ها آن قطره ها را ندارد 

مثل همان روز ببار

همان روزی که زیر نت هایت زیر قطره هایت دویدم آنقدر که هیچ جای خشکی در بدنم نمانده بود آنقدر که همه ی وجودم را دربرگرفته بودی نغمه هایت را 

دوستت دارم هایت را خیلی واضح می شنیدم 

می دویدم... مسافتی طولانی را ... میخندیم از ته دل 

قطره هایت ، حست چنان در من نفوذ کرده بودند که هیچ چیز و هیچ کس برایم مهم نبود انگار جریان زندگی را به من تزریق کرده بودی حس ناب زندگی حس خوب نفس نفس زدن هایم شاید تنها جایی بود که دستم را به زانویم گرفتم و خم شدم ولی شکستی نبود اشکی نبود ناامیدی موج نمی زد ...

حال به من بگویید کدام مسکن جایش را میگیرید؟ از کدام فروشگاه میشود این لحظه را خرید؟

 چه حجم از مورفین میتواند با آن برابری کند ؟

هیچ...

و باران تنها زبانی است که به بهترین روش با زبان بی زبانی به زیباترین شکل ممکن میگوید " دوستت دارم"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۰۴
** دریا **