سقف من آرامش است

بگذار که چشم ها ببندد / کمتر به من این جهان بخندد
مشخصات بلاگ

گاهی اوقات نیاز نیست حتما سقف بالای سرمان از آهن و سیمان و گچ باشد
تا بگوییم " سقفی بالای سرمان است" میتواند این سقف آسمان سیاه و سفیدمان باشد
که شب ها با نور ماه و قندیل های آسمان و روزها با خورشید روشن شود
گاهی هم این سقف میتواند " آرامش " باشد
سقف من آرامش است :-)

شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۳۲ ق.ظ

ماوی باهچه

امروز قرار بر این بود که بریم جایی به اسم "mahvi bahche"، جایی ک نسبتا دور بود و لوکس و اینکه فقط یه بار می رفتیم اینجا رو .

صبح سه تایی بیدار شدیم و هوا به شدت گرم بود شب قبلش چند بار بیدار شده بودیم از شدت گرما . صبح مبل رو جا به جا کردیم چون جلوی بلد پنجره رو گرفته بود که ای کاش زودتر اینکارو میکردیم . 

دوش گرفتیم و لباس پوشیدیم و آرایش و این حرفا کردیم ، ساعتو چک کردم و دیدم بعله الان بهترین زمان برای زنگ زدن به ساجیه که از ازمونش اومده ، ز زدم و کلی حرف زدیم که دلم تنگ شده بود براشون و خیلی خیلی خوشحال شدم که بالاخره این یوق کنکور از گردنش درومد و این فشار از روش برداشته شد. 

بعد میخواستیم بریم بیرون که لطیف کارت عابر بانکشو پیدا نمی کرد ، سه تایی افتادیم به جون جز جز خونه و پیداش نکردیم !! کلی فکرامونو رو.هم گذاشتیم و احتمال دادیم ک دستگاهی که دیروز ازش پول کشیده بود کارتو خورده ، با کلی استرس که آیا باشه آیا نباشه رفتیم بانک که دیدیم وقت استراحتشونه پس رفتیم تو فروشگاه کوتون کنارش و.کلی گشتیم و عکس گرفتیم و شفت بازی درآوردیم 😂

زمان استراحتشون که تموم شد رفتیم و دیدیم بعععله کارتش همونجا بوده که تااازه حالمون جا اومد و خوشحال و شاداب راه ماوی باهچه رو پیش گرفتیم . 

برای رفتن به اونجا باید سوار واپور میشدیم (کشتی مسافربری ازین خوشگلا😍😍😍) 

برا اولین بار بود که سوار میشدم و فووووق العاده به خصوص تو عرشه که رفته بودیم باد زیاااد میزد و حاااال میکردیم اصن 😍😍حس تایتانیک بهم دست داده بود 😂😂

وقتی رسیدیم به ماوی باهچه بهشت واقعی رو رو زمین دیدم از بس که زیبا بود نخلای بلند گلای خوشگل ساختمون ساعت صورتی و سفید ساختمون خیلی بزرگ چهار طبقه که همش پاساژ بود دور تا دور محوطه اصن یه چیزی بود ، دور تا دورتو میدیدی زیبایی بود و بس 😍

کلی خریدای خوب خوب کردیم و طبقه ی آخرش رفتیم که یه چیزی بخوریم ، اینجا خود غذاهای اصیلشون تعریفی نداره و برا همین رفتیم سراغ فست فود مک دونالد که واقعا غذاش عالی بود و به صرفه . 

عکسای زیاد ، شفت بازی و خندبدنامون ، تو هر مغازه سوژه کردنمون ، یکی از یکی دلقک تر بودنمون تو هر بار بیرون رفتن تکرار و تکرار میشد :)))

بعد از اونجا که به ززور ازش دل کندیم قرار بر این بود که تو بوستانلی که بعد از ماوی باهچه بود شهاب رو ببینیم . با واپور دوباره رفتیم به بوستانلی ، شبای اینجا به معنی واقعی کلمه فوق العادس و نمیشه توصیفش کرد و چندین برابر قشنگ تر از روزاشه ، کل چراغا روشنه و با واپور وسط دریا ... حس بینظیر آرامش رو داره ، آرامشی که از جنس واقعیته ...

وقتی رسیدیم به بوستانلی کنار دریا تو اسکله کلی کلی آدم بودن و شلوغ بود و همه زده بودن بیرون از خونه هاشون ، یه جا کلی از موتور سوارا با صدای اگزوزشون که من عاااشقشم مسابقه میخواستن بدن ، به یه جای دیگه رسیدیم که دیدیم آهنگ گذاشته بودن و داشتن مییرقصیدن یه گروهی، یه رقص خاص و مخصوص ترکا بود ، یکم نشستیم و نگاهشون کردیم ، در همین بین وقتی داشتم تماشاشون میکردم به این فکر کردم که اینا ابنچان با هر لباسی که دوسدارن باز یا بسته با حجاب یا کم حجاب نشستن بدون اینکه فک کنن کسی ممکنه تحریک بشه یا هر چیز دیگه ای اهنگ گذاشتن و دارن میرقصن و از زندگیشون لذت میبرن حتی اگه عده ایشون روز بدی رو داشتن هم با اومدن به اینجا یا با رقصیدن حالشون خوب میشه و اون لحظه بود که بغضی تو گلوم نشست و دلم برا ابرانم سوخت برا مردمی که با وجود ایییین همه سختی زندگی باز هم دلشون شاده و به چیزای دیگه دل خوش میکنن کاش ایرانمم همینقدر آدما با هم تو صلح بودن همینقدر از همدیگه نمیترسیدن که کسی فکر بد کنه ، قضاوت کنه یا بد نگاه کنه ، همینقدر تفاوتای همدیگه رو بپذیرن و چیزی به نام اجبار نباشه ، حرف من این نیست که از فردا همه لخت بگردن اصلا بلکه منظورم اینه که آدما خودشون عقایدشونو پوششونو انتخاب کنن و کسی به کسی کار نداشته باشه و از همدیگه نترسیم . 

خلاصه ماهم دیدیم نمیشه رفتیم باهاشون رقصیدیم دستو پا شکسته و پشت سرشون تکرار میکردیم حرکاتشونو (شاید کمی هم ریدیم به نظمشون😀) 

بعد از چنتا رقص اهنگای دونفره گذاشتن و همه دو به دو اومدن وسط و واقعا هم حرفه ای و زیبا میرقصیدن و دهنم وامونده بود . کاش منم انقدر قشنگ بلد بودم .

بعدش با پاهای بسیار خسته و کوفته برگشتیم خونه ، تو راه من خیلی خسته بودم اما وقتی خسته باشم و روز خوبی هم داشته باشم زیاد حرف میزنم و خندم میگیره و وقت اب روغن زدنم میشه 😂😑 قبل اینکه سوار اتوبوس بشیم یه سره حرف میزدم ، لطیف میگفت مگه تو خسته نیستی انقدر حرف میزنی ؟؟؟😑 گفتم نه بابا خسته چیه پامو که گذاشتم تو اتوبوس و نشستم از هوش رفتم شهاب میگفت کم مونده بود برات پتو بالش بیارم 😂😂 

رفتیم خونه و شهاب و من که خیلی گرسنه بودیم ، شهاب یه غذای سریع و خوشمزه درس کرد و زدیم همگی بر بدن و بیهوش افتادیم رو بالش و خواب مارا در ربود. 

تا درودی دیگر بدروود❤❤❤


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۵
** دریا **

نظرات  (۲)

من این عنوان رو خوندم ماهی باوچه! و حالا به نظرم چه قدر اسم واقعنیش قشنگ تر از ماهی باوچه نیست! اه! با ساجی مشورت کنین موقع نام گذاری! این صدبار!
پاسخ:
چشم ازین پس مشورت میکنیم :)
دی:

چشم ازین پس مشورت میکنیم 😀😀

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی