دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۳ ب.ظ
ابر دیگر طاقت دوری ز معشوقش نداشت / لاجرم مه گشت و سر بگذاشت بر آغوش خاک
یک وقتی میشود که نباشم که حرفهایم نباشد
لحن بچگانه حرف زدنم نباشد یک وقتی میشود که میبینی کسی شانه به شانه ات دیگر نیست دیگر دستی نیست که وقتی دراز میکشی لای موهایت جولان بدهد دیگر منی نیستم که سکوت کنم وقتی با من حرف میزنی و هیچ چیز جز قهوه ای چشمانت را نشنوم
مرا ببین
من از ندیدن ها بیزارم
چینی نازک دلم می شکند
.
.
.
یک وقتی میشود نباشم و تو میمانی و تکه های قلب تکه تکه شده ام و جمع کردنشان... آنوقت دیگر خیلی زودتر از آنچه فکر میکردی دیر میشود ...
۹۶/۰۹/۲۷